1402/02/09
طنز؛
شهر دوستدار کودک یا دوستندار کودک؛ مسئله این است!

 

سونیا بدیع/ مادر از آشپزخانه خارج شد و به سمت پسر بچه که در حال پفک خوردن و شکوفه زدن به فرش بود، رفت و گفت « اگر حوصله ات سر رفته، چرا از خانه بیرون نمیروی تا با دوستانت بازی کنی؟»

منظورش از دوستان، تنها پسر بچه‌ شهر بعد از او بود، که در یک آپارتمان دیگر پشت کوه های آلپ زندگی می کرد!

نسل همه دایی ها، عموها و خاله ها و عمه ها نیز منقرض شده است، پس تنها سرگرمی پسرک این است، که همراه مادر خود به موزه برود و فسیل اقوام خود را تماشا کند، یا اینکه دنبال دوست خود برود، که گزینه دوم را انتخاب می کند.

با اینکه دل کندن از تلویزیون، موبایل و اینترنت برای پسر بچه بسیار طاقت فرسا بود و تمایلی به رفتن نداشت، پس با قیافه ای که به پادشاه سعودی بن سلمان طعنه می زد، راه افتاد، کفش های خود را پوشید و از خانه خارج شد.

زن از پشت پنجره آپارتمان به بیرون نگاه می‌کرد تا پسرک به محوطه برسد، از پنجره به او گفت: "مراقب باش مزاحم سگ های ولگرد نشوی " پسر بچه برگشت و نگاه معناداری به مادرش کرد و راه افتاد، رفت، از توصیه مادرش تعجب کرد، چون برای سگ ها علائم و تابلوها ویژه ای در جای جای شهر نصب شده است، تا به آن ها ماشین نزند، خط ویژه هم داشتند تا در ترافیک نمانند.

یکی از توصیه های دیگر مادر به پسرش این بود که به زمین بازی یا پارک نرود، ولی بعد یادش افتاد، در نزدیکی خانه مکان های مشابه در قدیم وجود داشت، ولی اکنون آنها را کوبیده اند و کلینیک، دندانپزشکی و بیمارستان تخصصی پوست و زیبایی مخصوص خرگوش، سگ و میمون با بهترین تجهیزات روز دنیا احداث کردند.

ساعتی بعد زن در کوچه‌های مجاور به دنبال پسرک می‌گشت و او را دید؛ درحالی که در پیاده رو جلوی یک مغازه نشسته بود، متوجه شد در نزدیکی پسرش چند نفر زنجیر می چرخانند و به شغل شریف ساقی گری مشغول هستند، پس مادر فکر کرد، باید پسرش را از آنجا ببرد، تا برای ساقیان محترم مزاحمت ایجاد نکند.

مادر دست بچه را گرفت و گفت: «بیا به کتابخانه ببرمت»، ولی یادش افتاد، در زمین لرزه اخیر، سقف بخش کودک و نوجوان کتابخانه، زمین را بغل کرده است، پس تصمیم می گیرد او را به خانه برگرداند.

در راه فکر می کند، چطور است، فردا باهم به پارک بروند ولی یهو یادش می افتد که اخبار برای گروه های حساس در ارتباط با آلودگی هوا هشدار داده، پس از پارک رفتن هم منصرف می شوند، تا مزاحم خودروها و کارخانه ها نشوند و آنها  بتوانند با شکوه و قدرت هر چه تمام تر هوا را آلوده کنند.

در عوض مادر قصه ما به پسرش قول می دهد، به خانه که رفتند، در حیاط بشینند، در مسیر حرکت مورچه ها با آب پاش آب بریزند، تا آنها سرگیجه بگیرند و قاه قاه بخندند.

انتهای پیام/



دانلود فایل